حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

شیرین زبونیای حسنا

سلام عزیز خاله. این روزا وقتی ما رو میبینی از راه دور کلی ذوق میکنی و دندونای با مزتو در میاری و جیغ میزنی از شادی. راستی الان دیگه 6تا دندون داری. سه تا پایین سه تا بالا. کلمات مختلف رو ادا میکنی و باهامون حرف میزنی. اما جنله ای که مدام تکرار میکنی:" نم نم بده" " نم نم  بده " مامانی هم هی فکر میکنه که گشنته بهت غذا میده. بعد میبینه نه مثل اینکه خوشت میاد هی بگی نم نم بده. میگه حسنا مثل اون آقا تو فیلم برره میمونه که هی مگفت: پول زور وده! امروز موقع سفره افطار دور سفره میچرخیدی و هی میگفتی: آب بده. میرفتی پیش پدر جون آب میخوردی. من بهت سوپ میدادم و میگفتم حسنا بیا سوپ. میگفتی: اووووووپ. مامانی میگفتی حسنا بیا کوکو...
5 مرداد 1393

شعر خوندن برای حسنا

عزیز خاله وقتایی که خونمونی زمان زیادی رو صرف تاب تاب بازی میگذرونی و من برات شعر میخونم و تو گوش میدی. امروز  هر چی شعر بلد بودم برات خوندم و ازت میخواستم تکرار کنی اما تو ساکت بودی. بهت گفتم حسنا دلت نمیخواد حرف بزنی گفتی: نــــــــه و خندیدی! امروز فهمیدیم که چقدر کم شعر حفظم. برا همین تصمیم گرفتم هم خودم شعر یاد بگیرم و برات تکرار کنم که بعد تو هم با کلمات آشنا شی و بتونی زودتر حرف بزنی. این مطلب رو از اینترنت سرچ کردم جالبه. ********** تاب تاب عباسي، خدا منو نندازي ... پيش از آن كه يك بازي باشد، يك آيين است ... آييني براي نزديكي تو به خداوند ... خودت مي داني كه هر بار مي خواهي با آفريدگارت حرفي بزني، نا خودآگ...
3 مرداد 1393

واکسن یک ماهگی

امروز صبح مامان بابا بردنت مرکز بهداشت و واکسن یه سالگیت رو زدی. امروز که اومدی خونمون آروم بودی اما گفتن شاید یه هفته بعد تب کنی. البته خدا نکنه!!!!! وزنت تو این ماه 9کیلو و نیم هستش و قدت75سانت همچنان جزء نی نی های قد بلند هستی.  فکر کنم مثل زن دایی یه دختر قد بلند شی. ...
1 مرداد 1393

حسنا طوطی

خاله جونی عاشق حرف زدنتیم مخصوصا اینکه یه لحظه هم ساکت نمیشی و همش داری یه چیز میگی تونم با تکرار فراوون. این روزا اسمت رو طوطی گذاشتیم و کافییه یه چیزو بشنوی و سریع تکرار میکنی. وقتی داری تاب تاب بازی میکنی برات شعر میخونم و بعدش میشمرم: یک، دو ، سه ، چهار. بعد هر بار شمردنم میگ: دو دو. من میگم یک تو میگی: دووووو. من میگم سه تو میگی: دووو. مامانی رنگها رو داشت بهت یاد میاد. روزهای قبل راحت میگفتی: آبی. میگفتیم لباس حسنا چه رنگیه: میگفتی: آبی. امشب مامانی گفت: حسنا لباس پیشی چه رنگیه: بگو صورتی: گفتی: صولتی. مامانی بهمون گفت: وقتی حسنا پیشتونه باهاش زیاد حرف بزنین الان خیلی خوب یاد میگیره حرف بزنه. واژه به واژه حرف میزنی اما میتو...
1 مرداد 1393

حسنا بوس

حسنا جوجوی خاله روز به روز به توانایی هات اضافه میشه. چند روزه بوس کردن رو یاد گرفتی. مامانی تا بهت میگه حسنا بوس، لباتو غنچه میکنی و بوس میدی. امروز برا اولین بار وقتی مامان خواب بود یه هدیه شیرین بهش دادی و رفتی بوسش کردی!! مامانی خیلی خوشحال شد از این کارت، اما چند دقیقه بعدش پریدی رو سر مامانی و با النگوهات دماغ مامان رو زخم کردی و مامانی خیلی دردش گرفت و ناراحت شد!!!! خب هنوز دقایقی از شیرینی هدیه ات به مامانی نگذشته بود که تنبیهش کردی شیطون!! چند روزه که خاله فاطمه به خاطر بیماری بابابزرگ اومده رشت. خاله فاطمه دعوات میکنه و تو هم وقتی خاله رو میبینی مثل موش میشی. امشب خاله اومده بود خونمون و وقتی میخواستی شیطونی کنی بهت میگفت: حسنا ...
1 مرداد 1393